در من چیزی گم شده؛ روزهای باد برده، روزهای خاک خورده، روزهای گیجِ مات برده. می روم تا پس کوچه های بی عابر بن بست. کم می آورم تا آبیهای سورمه ایِ سوسو زده ی پشتِ بام خلوت و پچ پچِ دستها و سایه ها. کم می آورم آن طرفِ ابرهای پنبه ای، آنجا که جز حریرِ حرمتِ سکوت صدایی نیست. کم می آورم زیرِ آب های فیروزه ای، پشت فلسِ ماهی ها؛ با مرجانها و صدفها هم کلام می شوم. کم می آورم. چیزی در من گم شده؛ از زمانهای دور، پشت سایه های گنگِ خاکستری؛ زیر برگ های لاله

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید انواع ضایعات آهن در تهران و ایران دلنوشته های یک پدر برای دخترش آپ نوا HAKIM DAN وبلاگ ترفندهای موبایل دانلود سنتر نقطه سفید ارزانی اخبار لحظه ای و فوری ورزشی